حضرتِمعشوق چهدلبرانه مخدرمیشوی جهانم را وَقتیباهرنگاهَت وجودَمرامیلرزانیٖو من مورفینِ دوستت دارم هایم را تزریقمیکنم درحافظهیِ؏ـٰاشقانههایم حضرت دلبر جان شب که می شود شوق خواستنت پای درون قلبم می گذارد دوست داشتنت مرا گرم در آغوش می فشارد و دلتنگی دست از سر دقایقم بر می دارد شب که می شود دلم تو را یک جور دیگر دوست می دارد دردم توئی دردِ چشمانم با نگاهِ تو دردِ استخوانم با خیال تو دردِ دلم با خیال دوستت دارم های تو تمام میشوند جانم نسخه ام را بپیچ که بیمارم میخواهم بدانی که تمام نشده ای از ذهنم نرفتهای و هنوز در قلبم ادامه داری تو حتی همین حالا که نیستی هم از صبح تا شب در کارهای روزمرهیِ من خلاصه شده ای و رویایِ اینجا بودنت به خوابِ همیشگیِ بیداری هایم تبدیل شده است میخواهم بدانی که همهیِ این ها به زبانِ ساده یعنی دوستت دارم و گمان میکنم این ساده ترین تعبیرِ دوست داشتن است
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|