تنگ تنگ شده نمی دونم شاید عین خیالت نباشه بودن یا نبودنم ولی حس ام بهم میگه تو هم دلتنگ

میشی نمیدونم این روزها این بیشتر من رو عذاب میده که یک روزی به خودم بیام و تو دوستم نداشتی

و این همه از روی ترحم بوده بگذریم خدا امسال یک کاری می کنه واقعا بریده ام نمیدونم باید چکار کنم

هر چقدر صبورتر میشم روز به روز دلتنگ تر و وابسته تر میشم بعضی موقع ها به خدا گله می کنم واقعا

حق من از سالها عاشق بودن این نیست نمیدونم چه گناهی به درگاهش مرتکب شده ام هر چی فکر می کنم

یادم نمیاد واقعا بگذریم راستی ببخش اگر این روزها احوالی ازت نپرسیدن فوق العاده حالم پریشون است

چهارشنبه که داداشم رفت  سربازی و خیلی براش نگران هستم و کلی نشستم براش گریه کردم الان هم

خیلی دلتنگش هستم خیلیییییییییییی از روزی که رفته یک بار بیشتر تنونسته زنگ بزنه عمویم کارهای سربازیش

را درست کرده دو ماه اموزشی یزد است و بعدش مشهد هست موقعی که میرفت عمویم بهش گفت بگو اسمم 

را به فرمانده های اونجا تا هوایت را داشته باشندحالا معلوم نیست گفته یا نه خیلی نگرانشم راستی این عکسی

که گذاشتم شب قبل از اینکه بره خودش رو اینطوری درست کرده ای جانم امان از این دهه هفتادی ها و بعدش خودش

سرشو با نمره چهارده اصلاح کرد که اونجا دیگه کوتاه تر نکنند خیلی با مزه شده بود

و اینکه از چهارشنبه یک روز در میان عروسی دعوت بودیم با  اینکه عروسی رفتن خیلی

دوست دارم ولی دلچسب نبود چون دلم خیلی گرفته است راستی اون هفته هم اقای

یراحی اومده بودن مشهد و من نتونستم برم ببینمشون انقدر حرص خوردم که نگو اینهمه

منتظر بودم که بیان مشهد و کنسرت بذارند و این موقعیت پیش اومد که از طریق اکران

فیلم بیان اون هم من ساعت 8 اونروز امتحان داشتم بلیط را هم تهیه کردم ولی نتونستم

برم حالا بعدا میگم وقتی قبول شدم چه امتحانی بود هر کاری کردم نشد کنسل بشه

انقدر عصبانی بودم که فکر کنم امتحانم را خراب کردم یکسال هست که من پیگیر هستم

که تابلوی اقای یراحی رو به دستشون بدم ولی نشده و یک بنده خدایی که خدا هر چی

میخواد بهشون بده من رو روز جمعه راهنمایی کرد که کدوم هتل هستن که بدم به مدیر

برنامه شون یا به پرسنل هتل ولی یک ساعت مونده به رفتنشون خبر دادن و من تا موقعی

که رفتم مسیر طولانی بود و ترافیک و خونه ما تا حرم فاصله دارد وقتی رفتم گفتن دو ساعت

پیش رفتن باز رفتم فرودگاه گفتن پرواز مشهد تهران الان رفت با خواهرم رفته بودم انقدر

گریه کردم که نگوخواهرم کلی دلداریم دادگفت خدا بزرگه خودش کمکت می کنه ولی

دلداری سرم نمیشد و فقط بلند بلند گریه می کردم انقدر که گریه کردم چشمهام پف

کرده بود هی خواهرم میگفت اروم باش صبر کن خود خودش بهترینها رو برایت میخواد

تو که اینطوری نبودی بعدش هم میخواستیم بریم عروسی فرض کن با این چشمهای

پف کرده مامانم که رسیدم خونه گفت چی شده گفتم هیچی پنج شش صفحه نامه

واسه اقای یراحی نوشته بودم و ازشون در خواست کمک کرده بودم فکر کنم ایشون

تنها کسی است که بتونه حرفهامو درک کنه و به من کمک کنه گفتم براشون می نویسم

و برای عشق تو ازشون کمک میخوام شاید اصلا نخواهند کمکم کنند ولی قلبم اروم

میشه لااقل از کسی می دونم می تونه کمک کنه بخواهم کمکم کندنمی دونم چه 

وقته دیگه باید انتظار بکشم تا ایشون بیایند وخدا کمک کند راستی چقدر عکس قشنگی

گذاشتی الهی من فدای تو بشم که اینقدر با نمک افتادی عاشق این کارهایت هستم

عاشق این دیوونه بازی هایت و شیطنت هایت ای جانم قبلش انقدر پایین پیچ ات دعوا

میکردن و چه حرفهایی که ادم سرش سوت میکشه که از زبان یک ادم میاد بیرون

این دوست مهندس ابوذر واقعا چیه واقعا پایین پیچ ات رسما دیوونه خونه شده باز

بعدش که عکس رو گذاشتی باز یه جور دیگه واقعا خدا بهت صبر بده الهی من

فدای تو بشم با اون شازده کوچلویی که از خودت در اوردی ای جانم مواظب خودت

باش راستی تولد اقای بزرگزادگان رو هم بهشون تبریک بگو البته خودم پایین اینستاگرامشون

بهشون تبریک گفتم دو شب پیش خوابشون رو میدیدم و کلی تو خواب داشتم با

هاشون درد دل می کردم و گریه و ایشون هم من رو کلی دلداری میدادن و

میگفتن میتونی اگر بخوای ادم به هر چی بخواد میتونه برسه فقط باید قوی

باشی تو خواب انقدر اروم شدم که نگو صبح که بلند شدم کلی بابت این خواب

عجیب سوال بود برام دیگه خلاصه اینم از این چند روز من امشب هم عروسی

دختر عمه ام است البته دیگه فعلا اخرین عروسی در تابستان فعلا است جایت

خالیست خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوب بخوابی

عزیز دلمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم