صبح است گنجشک محض می خواند حسی شبیهه
غربت اشیا از روی پلک می گذرد بین در ها و ثانیه سبز
تکرار. لاجورد با حسرت کلام می آمیزد باید بلند شد در امتداد
وقت قدم زد گل را نگاه کرد ابهام را شنید باید دوید تا ته بودن
باید به بوی خاک فنا رفت باید به ملتقای درخت و خدا رسید
سهراب سپهری
برچسبها: سهراب سپهری
و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای
بی کران باشد دچار یعنی عاشق
سهراب سپهری
برچسبها: سهراب سپهری
دیر گاهی ست که در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش مانده ام چشم به راه
هوشنگ ابتهاج
برچسبها: سهراب سپهری
مرا لحظه ای تنها نگذار مرا از زره نوازشت روئین تن کن
من به ظلمت گردن نمی نهم همه جهان را در
پیراهن کوچک روشنت خلاصه کرده ام
دیگر به جانب آنان باز نمی گردم
احمد شاملو
برچسبها: سهراب سپهری
برچسبها: سهراب سپهری