تو نازک ترین قسمت دلمی! همون جاش که اگه یه انگشت بخوره قلبم تا چشمام بالا میاد و پلکام ابری میشه مهم نیست کجا باشیم، کجا باشی من فقط میخوام بدونی که هنوزم صدای قشنگتو توی انبار ذهنم نگه داشتم توی قفسه اشیاء بوسیدنی هر موقع سر و صداهای اطرافم زیاد میشه در یکی از اون شیشه ها رو باز می کنم و میزارم حس نابش زیر پوستم غلت بخوره راز قشنگم میدونم که خودتم خوب میدونی وقتی قلب خلاف خواسته ش عمل کنه، چشم ها از همیشه آشکارترن اردیبهشت چشمـانت فصل گلاب گیری است و مژگانت غرق بهارنارنج عجب ضیـافتی است با عرق گلبرگ هـا در جام بوسه هایم به میزبانی چشمـانت به ترمه ی خیال تو حریرِ شعرِ من، سپید نوشت تا خودِ بهشت که این دلم برای تو و من تــورا شبیه شب دوســت میدارمت یکدست یکرنگ بی صدا تنها و البته بی پایان بی پایان دل تو هم برای من دلبری فقط به سبک نزار قبانی اونجا که میگه : من تو را دوست دارم تا پیوند داشته باشم با خدا، با زمین، با تاریخ با زمان با آب، با مزرعه با کودکانِ خندان با نان با دریا، با صدفها و کِشتیها با ستارهی شب که النگوهایش را به من میبخشد با شعر که ساکنش هستم با زخم که در من زندگی میکند تو آن وطنی هستی که به دیگران هویت میدهد و کسی که تو را دوست ندارد بیوطن است
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|