???? دروغ چرا بگذار راستش را بگویم راستش را بخواهی وقتی که نگاهت میکنم قلبم تندتر میزند انگار از قفسه سینه ام میخواهد بیرون بیاید اصلا بگذار کمی راست تر بگویم من دلم تو را میخواهد تمام تو را همه تو را من به دلتنگیِ ممتد گرفتار شده ام دلم از عشقت پُر و آغوشم از تو خالیست تو نمے آیے و این حبسِ ثانیه ها در نگاهے ڪه به راه دوخته شده نفس را بند مے آورد لطفا هوایت را برسان با شاخهی گل یخ از مرز این زمستان خواهم گذشت جایی کنار آتشِ گمنامی آن وامِ کهنه را به تو پس میدهم تا همسفر شوی با عابرانِ شیفتهی گم شدن شاید حقیقتی یافتی همرنگ آسمان دیار من عشق دور نيست همين كه آرامش از نگاهت ببارد و هرم دستانت تب تند تنم را لمس كند واژه واژه دوستت دارم از لب هايمان مے چكد و لا به لاے دلدادگے هايم عشق مے رويد روی موج دوست داشتنت بودم دیشب خوابت را دیدم که بی هوا صدایم زدی دست پاچه شدم همه ی تنهایی ام روی زمین ریخت و بغض هایم ترک برداشت تو آهسته گفتی فدای سرت عزیز دلم نبودنم قضا و بلایی بود که بخیر گذشت مـن از تمام اين دنيا عشق میخواستم و مُشتـی شعر و لبخندهای تو كه تكثير میكند عشق را به بینهايـت پشت هر تنهایی عشقی ست ممنوعه و دختری که نبودن را کم آورده است در ستیز با واژه های وحشی قلم تا رام کند اسب سرکش اشک هایش را کافیست تورا به نام بخوانم تا ببینی لکنت عاشقانهترینِ لهجههاست و چگونه لرزش لبهای من دنیا را به حاشیه میبَرد دوستت دارم با تمام واژههاییکه در گلویم گیرکردهاند و تمام هجاهای غمگینی که بهخاطر تو شعر میشوند ستاره ای هستی در آسمان شبم از تمام کهکشان ها گذر کرده ام تا منظومه ای به زیبایی لبخندهای تو، ببینم تا زمین روی پولک نشان زیبایی ات بدرخشد تو روی دست های من هر شب نقشی دوّار می زنی از پریزادی که حوصله ام را فرسنگ ها طی کرده است شب به خيرهايم را برای تو کنار گذاشته ام غزل نوش لبانم را من از تکّه نانت عشق را چشيده ام قوت قالبی که با شيرينی خرمای چشمانت خوردن دارد وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|