می شود راه شوی و سر به راهم بکنی
مژه بر هم بزنی و رو به راهم بکنی
به غزل خوانی چشمان سبز ات مستم
آمدم شعر شوم تا که نگاهم بکنی
دیدن روی تو ای ماه گناه است اگر
من به سر آمده ام غرق گناهم بکنی
سر که آشفته شود شانه برایش خوب است
هر دم آشفته شوم شانه فراهم بکنی
ماه من حرف قشنگ تو شنیدن دارد
من خودم خواسته ام تا که به عشق تو رسم
من عاشق بدون تو دور و برم دیوار است
چه شود راه شوی و سر به راهم بکنی
:: برچسبها:
شعر,
|