از چشم بد دور باشی خیلی نگرانت هستم این قضیه ای که شما را به دادگاه خواستند واسه خانم

یاسی اشکی چه هست آیا صحت دارد یا شایعه هست الهی که مشکلی واست پیش نیاید واست 

نذر کردم وای چقدر خندیدم وقتی که فیلم فوتبال نگاه کردنت را دیدم وای خدا خیر آقای بزرگزادگان  را 

بدهد که از تو فیلم گرفته هست الهی که هر چه از خدا می خواهند به ایشان بدهد الهی وای قلبم

روشن شد دیدمت ای جانم خیلی با نمک شدی پرچم دور سرت بستی امان از دست کارهای تو وای 

احسان جونم باز چاق شدی شکم که باز بزرگ شده موقع فوتبال دیدنت چقدر قیافه ات خنده دار هست

ای جان چه ذوقی می زنی راستی اون آقا پسری که کنارت نشسته بود کی هست

راستی آقای کرد هم خیلی چاق شدند مراقب سلامتی تان باشید فکر کنم برنج و نان 

زیاد می خوریذ اگر یک خورده حجم اش را کم کنید واقعا لاغر می شوید البته با ورزش 

منم از سه شنبه شروع کردم به رژیم گرفتن و اساسی لاغر کنم و اون مقدار وزنی که 

زیاد دارم کم بشود زیر نظر دکتر بهاره غفاری همونی که خانم بهاره رهنما زیر نظرش 

43 کیلو وزن کم کرده واقعا خیلی اراده می خواهد البته ناگفته نماند که ایشان عمل هم 

کرده اند ولی واقعا این عمل ها خطرناک و ریسک دارد وای امشب اتفاقی واسم افتاد 

که آنقدر خندیدیم که نگو جایت خالی بود پسر خاله بابام چند روز پیش کارت عروسی 

آوردند ما نبودیم و به بابام زنگ می زند که چکار کنم کارت را کجا بیارم که بابام می گوید 

قبوله آدرس رو بخون ایشان هم آدرس را می گوید و ما برای امشب دعوت بودیم و دو روزه

من دنبال لباس خریدن بودم و برای بابام رفتیم سه دست کت و شلوار خریدیم و بدوبدو

ای چند روز و امروز هم تا شب در حال آماده شدن واسه عروسی و این مجلس پسر دختر دایی 

بابام دختر دایی بابام واسه پسرش برای من خواستگاری کردند و خیلی زنگ زدند و پیغام

و دختر دایی بابام از من خیلی خوشش اومده خیلی هم اصرار کردند پسرش کارمند بانک

بود و چشم های آبی قد بلند و خوش هیکل هستند دیگه من طبق معمول بخاطر عشق تو

به ایشان هم جواب  رد دادم دیگه مامانم هم حرص شون در اومده بود از دست من می گفت

جواب رد به غریبه راحته ولی من چطوری جواب رد به فامیل بدهم که بهشون بر نخورد دیگه

خلاصه بهانه آوردیم که چون پسرشون دو سال از من کوچکتر بود مامانم به دختر دایی بابام

گفت الناز قبول نمی کنه این موضوع براش خیلی مهم هست اون ه اصرار که از نظر ما مشکلی 

نداره وای آنقدر اصرار کرد که نگو دیگه مامانم با هر زحمتی منصرف اش کرد دیگه رفت از دختر 

خواهرش خواستگاری کرد دیگه خلاصه واست بگم از جریان عروسی امشب که ما ساعت 6 راه

افتادیم که بریم محل عروسی و تالار را پیدا نمی کردیم کلی پرس و جو و خیلی ترافیک بود

دو ساعت فقط در ترافیک بودیم و ادرس می پرسیدیم که بالاخره از یکی از پسر خاله هایش 

بابام ادرس پرسید باز هم بابام پیدا نکرد و دوباره از پسر خاله دیگه اش پرسید و گفت چرا 

نمی تونی آدرس رو پیدا کنی و گفت مگر تو کجایی که بابام آدرس رو گفت و پسر خاله بابام

خندید و گفت عروسی که مشهد نیست حالا فرض کن عروی یکی از شهرهای اطراف مشهد

هست و دو ساعت هم راه بود کلی خندیدیم اون پسر خاله بابام که یادش شده بود محل 

عروسی را بگوید زنگ زد کلی عذر خواهی کرد واقعا امشب عروسی رفتمون به تاریخ پیوست

فرض کن اینهمه آماده شدیم و کلی غر و فر واسه عروسی و از عروسی جا موندیدم

مامانم هم کلی دپرس که عروسی نتونستیم بریم و من و داداشم کلی سر به سرشون

گذاشتیم و خلاصه از بابام شام گرفتیم جایت خالی رفتیم بختیاری گرفتیم و اومدیم خونه

خوردیم و کلی خندیدیدم این هم از عروسی رفتن امشب ما ......

احسان جونم جایت خالیست چقدر دلم واست تنگ میشه مواظب خودت باش عزیزدلم خوب بخوابی