ا

.....................



ا

سلام احسان جونم حالت چطوره خوبی حالت بهتر شد عزیز دلم چقدر دلم برایت تنگ شده

ببخش عزیز دلم که نتونستم این روزها احوالت رو بپرسم از شنبه تا جمعه که در گیر مراسم

عزا بودیم گفتم برایت پدر خانم مجید اخوان فوت کرده بود اونی کهفوت شده بود میشه همسر دختر خاله مامانم 

خیلی باهاشون صمیمی هستیم و چون دختر و پسرش ایران نیستند ما هواشونو خیلی داریم و 

مچلسهاشون ما مدیریت و کمک می کنیم این همسر دختر خاله مامانم خیلی مرد خوب مهربون و دست و دلباز

و خوش قلبی بود حیف اش که مرد کسی اصلا باورش نمیشد طفلی دخترش تازه یک هفته می گذشت که 

دیسک کمرش را عمل کرده بود و مجید اخوان تا موقعی که سه شنبه اومدند به خانمش نگفته بود که پدرش 

مرده و وقتی هم که اومدند خیلی ناراحت بودند مجید اخوان به مامانم میگه خاله اون خونه قبلی 

مان که می نشستیم مامان و بابای مجید اخوان اونجا زندگی میکردند همسایه مون بودند 

بعد اشنایی شون با خانومش اینطوری بوده که نزدیک خونه ما دانشگاه ازاد بود 

اونجا کامپیوتر درس میخوند که دختر دختر خاله مامانم میشه بعد موقعی که از دانشگاه میامده

بیرون ئ منتظر تاکسی میشده که بره خونشون یک نظر می بینه و عاشقش میشه و چند 

بار میره جلو که باهاش حرف بزنه اونم محل نمیده تا اینکه چند سری تعقیب اش می کند 

و خونه اش را پیدا می کند از همسایه ها پرس و جو می کند و شماره خونه شان را پیدا 

می کند و به مامانش می گوید که زنگ بزند و خواستگاری کند دختر خاله مامانم قبول 

نمی کند و این مجید اخوان انقدر سماجت می کند تا بالاخره راضی می شوند چون 

مجید اخوان اون موقعی که اومده بود خواستگاری فقط فوق لیسانس جغرافیا داشت 

و بیکار بود ولی آدم زرنگ و خیلی مومن و نماز خونی بود و به خاطر همین ویژگی هایش 

قبولش کردند باباشون هم نظامی هستند و مهریه خانمش 1357 سکه شد و اینکه شرط 

کردند که یک محرمیت چند ساعته گرفته میشدبخاطر  نامزد بودنشان و بعد چند ساعت محرمیت 

شان باطل شد و تا چند ماه اینها رفت و امد خانوادگی داشتند تا بالاخره فهمیدند پسر خوبی 

هست دیگه رسما ازدواج کردند و انقدر این مجید اخوان دنیال کار گشت که نگو و بعد از صدا و 

سیمای تهران سر در آورد و قبولش کردند واسه خبر نگاری دیگه خلاصه این هم از ماجرای 

مجید اخوان .......... راستی این چند روز خیلی خسته شدیم هم صبح و هم عصر میرفتیم

به دختر خاله مامانم کمک می کردیم البته دو تا کارگر گرفته بود ولی ما فقط بالای سر کارگر 

ها بودیم که مهمونها رو درست پذیرایی کنند و مدیریت می کردیم و مامانم که تا چهارشنبه 

اونجا بودند یکسره و بعد هم که مهمون از تهران و از اطراف مشهد بودند یکسری ها میامدند 

خونه ما و هم باید از مهمونها پذیرایی می کردیم و هم می بریمشون مجلس عزا انقدر خسته

شدیم که نگو جمعه دیگه مراسم ختم اش بود که باز دیروز یکی از دوستای بابام که قبلا

خلبان بودند از شیراز 

اومدند خونه ما امروز باز رفتند خونه دوستای دیگر بابام باز دوباره بر میگردند خونمون البته هتل 

گرفتند ولی فقط موقع خواب میروند ولی خونه ما موند ند وای احسان مردم از مهمون داری 

به شدت خسته شدم ببخش که احوالت رو نپرسیدم اصلا فرصت نشد مهمون ها امان نمی دادند

راستی خودت چکار می کنی خوبی راستی مبارک باشه که نامزد چهره تلویزیونی الهی که 

موفق بشی و خستگی این چند وقت تهمت هایی که بهت زدند در بیاد الهی الهی الهی 

راستی خیلی دلم واست تنگ شده ای کاش شهادت امام رضا ع میامدی مشهد و ما با 

هم حرف می زدیم راستی نگفتم بهت خواب این شوهر دختر خاله مامانم که فوت شده 

بود دیدم توی یک باغ پر از گل و خیلی بزرگ و نورانی همه اش می خندید و باهامون 

شوخی 

میکرد گفت جایم خیلی خوبه و گفت برو به خانمم بگو مجلس خوبی بگیرند و دست و دلبازی 

کنند و باروی بازی از مهمونهایم پذیرایی کنند و مهمون زیاد  دعوت کنند و بگو لباس شاد برایم بپوشند 

آنقدر این خوابم باشکوه و قشنگ بود که نگو واقعا می گویند روح مرده آگاه هست با ما خیلی 

صمیمی و خوب بود و خیلی باهاش شوخی میکردیم هنوز هم باورم نمیشه که مرده واقعا 

چقدر دنیا کوچیکه بخاطر این دنیای بی ارزش چقدر آدمها به هم بدی می کنند واقعا خوبی 

از ادم می مونه هر کسی اومد توی مجلس اش از خوبی اش تعریف کرد و ناراحت شد و 

گریه

کرد چقدر خوبه که آدم اینطوری باشه نه بخ کسی بدی کرد و نه پول کسی رو خورد اصلا 

هم اهل نمازخوندن و روزه گرفتن نبود ولی دست مردم مستمند رو خیلی می گرفت و 

می گفت کسی نباید بداند که کمک می کنم واقعا خدا از حق خودش می گذرد و از حق 

الناس نمی گذرد و می گفتند انقدر نورانی بوده چهره اش که نگو خدا روح اش را شاد کند 

نمک فامیل از دنیا رفت تو این یک هفته خیلی ناراحت بودم دیروز دوست بابام اومد انقدر 

فیلم بود و جوک تعریف کرد و از شیطنت هایش گفت و انقدر ما رو خندوند که نگو بابام 

می گفت این موقعی که تو ارتش بود اون تایمی که اداراه بودیم همه رو درد دل می کرد 

از خنده من تا به حال چنین شخصیتی ندیده بودم خیلی با نمک صحبت می کرد جایت 

خالی بود بعدا از جوک هاش واست میگم مواظب خودت باش عشق خوبم دوستت دارم





:: برچسب‌ها: دلنوشته فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 5

و ساعت 3:46 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 597
بازدید هفته : 2467
بازدید ماه : 5994
بازدید کل : 776486
تعداد مطالب : 24293
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



ا

<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................