هر شبم
بوے عشــــق میگیرد
از عطر خیال و خاطر تو
دلیل شبم
گاهی من ، گاهی تو
و گاه دستهای ماست
که به هم می پیچد
شب بوسه ی من است و چشم تو
شب بوسه ی تو است و لب من
خیال عشق تو
عجیب می چسبد
دوست داشتنت
نه پا داشت که در میان باشد
نه دست که برداری اش از سرم
فقط زخم میزد به قصدِ کشت
از تو بهتر تا دلت بخواهد از تو بهتر آمد
نه اینکه تو بهترین بوده باشی
آنقدر آمدند که تو بینشان گم بودی
اما مهم دل است
این دل پایش را کرده در یک کفش
میگوید الا و بلا فقط تو
وگرنه به عقل و منطق باشد که تو گمی
من هم که همیشه دنباله رو دل بودم
عشق آدم را به جاهای ناشناخته میبرد
به دنیای رنگی و روشن
به جایی که فقط آن را در خواب دیدهای
به یک حس عجیب وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را تو خواهی نوشت
تو دَوای همهی دردهای منی
اما دَواها نیاز به تکرار دارن
تکرار برای اثـر کردن
تکرار برای مُداوا شدن
بعضی داروها هر هفته لازمَن
بعضیها هرروزهر 8 ساعت یا هر وعده
اما تـو، هر ثانیه برای من لازمی
از اوندسته قرص و دَواها که
تا آخـرِ عمر با آدمَن
روزی هم که مصرفِشون رو
قطع یا نامنظم کنی
قبرت رو با دستهای خودت کَندی
تو دَوای دردهای منی و من
بیماریاَم که قرار نیست هیچوقت
مُداوا بشه
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,