چه بگویم سخنی نیست **می وزد ازسر امید نسیمی
لیک تا زمزمه ساز کند**درهمه خلوت صحرابه ره اش نارونی نیست
چه بگویم سخنی نیست**پشت درهای فرو بسته
شب ازدشنه ودشمن پر**به کج اندیشی خاموش نشسته ست
بام ها زیرفشارشب کج کوچه **از آمدورفت شب بدچشم سمج خسته ست
چه بگویم سخنی نیست**در همه خلوت این شهر آوا
جز ز موشی که دراند کفنی نیست**وندراین ظلمت جاجز سیانوحه ی
شو مرده زنی نیست ورنسیمی جنبد **به ره اش نجوارا نارونی نیست
چه بگویم سخنی نیست مرا
(احمد شاملو)
:: برچسبها:
مولانا,