.....................



شنبه هفته پیش چند ساعتی تهران توقف داشتیم هوای تو را نفس کشیدم کاشکی می دیدمت و قلب بی قرارم آروم شد

دیروز هوای تو بہ سرم زده بود
هوایت را نفس کشیدم
شهر بیشتر می‌درخشید
خیالت هم لبخند می‌زد
هوای تــو هم
عجب حکایتی دارد
وقتی من
با خیالت درگـــیرم
می بوسمت
اگر چه حال دلم با بوسه آرام نمیشود
دیوانه میخواهمت
سرمست
عاشق رسوا مشتاق ِ آغوش
کنار عطر ِ خوش ِ بی تابی
و ناقوسِ لبهایت را
طنین انداز ڪُن
بر درگاهِ گوشهایم
تا رها شوند پرنده هایِ بیقرارِ محبوس
در سلولهای خاڪستری مغزم
و تا هفت آسمان
عشق را به پرواز درآیند
آرزویم
وصال چشمان توست
بگذار بر شانه هایت سجده کنم
و عاشقانه هایم را
بر قالی نگاهت
نقش بزنم
نبودنت را
باهر رنگی که فکرش راکنی
عاشقانه نقاشی کردم
امافقط به من بگو
بودنت راچگونه نقاشی کنم که تووووو در آن
فقط در کنار من باشی
اصلا مال من باشی
فقط در حال و هوای من باشی
چشمانت را دوست دارم چون یکرنگ بودند
و صادق تو را هم دوست دارم
مثلِ سفرِ نخستین با هواپیما بر فرازِ اقیانوس
حتی همچون غوغای درونم
در آستانه ی دیداری
در این شهر
اما بگذار رو راست بگویم که
شاید خدا
مرا به انتظارِ تو فقط
آفریده است
نگاهم گیر کرد
به یک لبخند دلم بند شد
به یک نگاه نبضم تند زد
به یک صدا و تمامِ زندگی‌ ام خلاصه شد
و عشق شد تمام هستی ام و دیگر
دلتنگى هایم
هيچ شعبه ى ديگرى ندارد
عكس ميبينم
آهنگ گوش ميدهم
ديگرى پيغامها را مرور ميكند
شب ها سکوت می کنم تا فریاد دلتنگی هایم را بشنوی نیستی و شب چه کوتاه است برای تمام ناگفته هایم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 12 / 9

و ساعت 5:47 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی دلتنگتم جمعه از مسافرت شمال برگشتم جایت خیلی خیلی خالی بود دوباره بدون تو رفتم

جمعه هایم یڪ خیابانِ
مه گرفته ے خاڪسترے ست
پر از دردِ مبهم دلتنگی
تو اما خیالت را به من بسپار
تا شانه به شانه ے بودنت تمام ثانیه هایش را دوام بیاورم
دلتنگی نشسته بر چهره ۍ جمعه شعـــر نمیخواهد صبــرو یڪ تــو میخواهد ڪه تمامی ابعاد و زوایای
ذهن فراموشی را از نفسـت پــر
با لبهایت باز ڪنیوای ڪاش میشد
دستهای خالی از مهـرِ جمعه را
بتـو سپـرد
وخوش نشیـن قلبت شد
با هر بوسـه
فرو می ریزند دیوارهاے شرم
و شڪوفه هاے سرخ
پیچڪ وار ریشه می دوانند
بر ڪَونه هاے رنڪَ پریده ام تا نبض تپنده ے احساسم سازے شود
براے یڪ عاشقانه دونفره
برای خودت وخودم
حل می‌شود
شڪوهِ غزل در صداے تو
اے هرچه هست
و نیست در عالم فداے تو
هر شب
به روز آمدنت فڪر می‌ڪنم
هر صبح
بی‌قرارترینم براے ت
محمود درویش شدت وابستگی رو اینگونه توصیف میکنه
تو نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی تا دیدارت کنم
و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد
و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم
و تو در میانه همه چیزی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 12 / 9

و ساعت 5:44 قبل از ظهر


امشب
در مهتاب خیال آغوشت
پیراهن احساسم را ڪنار بزن
بوسه بوسه عشق بنوشانم
از جام لبهایت و ملودے جانت را به
تارهاے تنم پیوند بزن
امشب نبض بوسه هایت قلقلک میدهد
گونه های شب بو را ضمیر دهانم
معلق میان نفس‌های تو
پنجره ماه همه
عطر تو را سر میکشند کاش در آغوش رویاها
خواب بمانیم تا ابد
پلکهایم طفره میروند
بیداری را
در آغوش تو لبخند زدن پلک زدن
همانند نُت دل انگیزی ست
که سالها پیش گم کرده ام
تنت بوی تمام شعرهای عاشقانه ام را میدهد
من با تو متلاطم ترین موسیقی جهانم
در امتداد شب
خیالت رنگ میگیرد
تو بازیگر خواب هایم هستی
و من چه بی تاب خوابیدنم
بيشتر از اين‌ نمی شود خدا هم که پادرميانی کند دست هايت را برمی دارم کتاب شعر من چشم هايت که نفس هايم را
در جيب هايت گذاشته اند قدم هايت را
پا به پايم خواهم برد و لبانت که طعم عشق می دهند جهان هميشه سهم من بوده است دوست داشتنت قرنطينه ی دلم
ولی دلبر تو الان باید اینجا باشی
درست همینجا کنارم
همین جا که گوشه ترین نقطه دنیاست
دستتو میذاشتی زیر سرم
سرمو تکیه میدادم سمت چپ سینت
روی قلبت به صدای نفسایی که با
ضربان قلبت یکی شده گوش میدادم
الان باید وقتی سرمو بالا میاوردم
تا به چشمات خیره شم
نگاه میکردیم به نور ماه و چشمک‌ ستاره ها
و بعد عاشقانه تو فکر فرو می رفتیم ‌‌‎
دوست داشتنت شاید زیبا ترین داشته ام
در این روزگار پر آشوب باشد
داشتنت شاید زیبا ترین حس قلبی تمام من
در این بی حسی های دنیاست
بودنت را اما نمی‌دانم،من اما
میخواهم اینگونه توصیف کنم که
بودنت همیشگی ترین بودن دنیا بین تمام
این نبودن های دروغین است



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 9

و ساعت 6:0 قبل از ظهر


سلام احسان جونم دوستد دارم بهترینم جمعه ات به خوشی الهی فدای روس ماهت بشم

جمعه یڪ خیابانِ
مه گرفته ے خاڪسترے ست
پر از دردِ مبهم دلتنگی
تو اما خیالت را به من بسپار
تا شانه به شانه ے بودنت تمام ثانیه هایش را دوام بیاورم
دلتنگی نشسته بر چهره ۍ جمعه شعـــر نمیخواهد صبــرو یڪ تــو میخواهد ڪه تمامی ابعاد و زوایای
ذهن فراموشی را از نفسـت پــر
با لبهایت باز ڪنیوای ڪاش میشد
دستهای خالی از مهـرِ جمعه را
بتـو سپـرد
وخوش نشیـن قلبت شد
با هر بوسـه
فرو می ریزند دیوارهاے شرم
و شڪوفه هاے سرخ
پیچڪ وار ریشه می دوانند
بر ڪَونه هاے رنڪَ پریده ام تا نبض تپنده ے احساسم سازے شود
براے یڪ عاشقانه دونفره
برای خودت وخودم
حل می‌شود
شڪوهِ غزل در صداے تو
اے هرچه هست
و نیست در عالم فداے تو
هر شب
به روز آمدنت فڪر می‌ڪنم
هر صبح
بی‌قرارترینم براے ت
محمود درویش شدت وابستگی رو اینگونه توصیف میکنه
تو نه دوری تا انتظارت کشم
و نه نزدیکی تا دیدارت کنم
و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد
و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم
و تو در میانه همه چیزی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 9

و ساعت 6:0 قبل از ظهر


احسان جونم قند عسلم خوبی عزیزم دوستت دارم بهترینم


شب است و ماه می‌رقصد ستاره نقره مے پاشد
نسیم پونه و عطر شقایق‌ها ز لب‌هاے هوس آلود
زنبق‌هاے وحشے بوسه می‌چیند
و من تنهاے تنهایم در این تاریڪے شب
سقف عاشقانه هایم
چه زیبا فرو می ریزند
در دنج ترین جایِ دنیا
بهشتِ خیال آغوشت ای شیرین تر از صدایِ باران
لهجه یِ خیسِ چشمانت
ای از تبار ِ نوازش
ای فصلِ ممنوعه
من به بلندایِ شعری از بوسه
دوستت دارم
نیمه بهـــتـر مـن مـن از عمیـق تریـن نقطه‌ی قـلبـم
دوستت دارم عمیق ترین نقطه قلب میدونی کجاست اونجایی که هیچکس برایم شبیـه تـو
نیست، آنجا که خاطره‌ ای باتو ساختم
رو باهیچکس
دیگه‌ای نمیتونم تکـرار کنـم اونجایی که بـا خیال تو حال دلم خو‌بـه
نـه شبیـه تو نه بهـتر از
تو رو میخوام‌ مـن فقـط تـو و بودنت کنار زندگـیم مـیخآم
امشب عاشقانه هایم را بنوش فردا خاطره میشوند لابلاے ایڪاشها پنهان مے مانَند پیدایشان نمیڪنی
پیدایت نمیڪند امشب
شعرهایم را بپوش هواے عشق
گرمت میڪند
چهار شنبه ها را دوست دارم
اگر سبز بپوشی دوست تر
انگار که هرچه دخیل بسته ام
تن کرده ای
انگار از تمام آرزوهایم
ناگهان برآورده شدی
چهار شنبه ها
عجیب بوی دعاهای مرا می دهی
و ؏شـق یعنی تو تویی ڪـه در راه دوست داشتنت
دیوانه‌ام ڪـردے و
به تاراج برده اے
این هوش و حواس را بڪَـو چڪَونه فدا نشوم
برای تویی ڪـه
هم درد‌‌ے و
هم درمان
دلتنگ که شدی
میفهمی شب آغاز دردی ست بی درمان
یک جای خوب برایم پیدا کن
نه بوسه می خواهم
نه دوست داشتنت را
جایی برای حس زندگی
مرا مثل سنجاق بر سینه ات بزن
و شب
هجوم خوشبختیست
وقتی زندان دستانت
بستر آرامش من است



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 3 / 9

و ساعت 5:58 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم شب ات خوش مگر رنج عشق پایان میابد مگر تو بیایی با هم حرف بزنیم آروم بگیرم

????
دیوانه جانم
پاییز ڪوتاه است
مهرش اندازه‌ے عمر توست
آبانش اندازه‌ے عمر من است
آذرش اندازه ے عمر ماست
و پاییز مثل نفس هاے
ڪـوتاه ڪَلهاے باغچه است
تا نفس هایمان را
بیهوده نباخته ایم
بیا تا از ؏ـاشقانه‌هاے دنیا
پلے به آغوش هم و با بوسه هایمان
             ؏شـق را تا ابد ادامه‌دار بسازیم و
 ‌ ‍ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌ ‌ ‍ ‌‌و خنده هایت ملودے آرام رود باشذ
در سرزمین‌هاے خشڪیده‌ے تنم
و برڪَ سبز چشمهایت فصل‌هاے دور عاشقے را
تڪرار می‌ڪند آه اے همیشه بهار همیشه بخند
دلتنڪَم از نبودنت
در آیینہ‌ے تنهایي‌ام
تو را به رنڪَ خیاڸ میبینم
با مرور خاطراتت
پولڪ سفید اشڪ
بر دامڹ ڪَیسوهایم میچڪد
ببخش مرا ڪہ‌خیالم
همیشہ از تو تر است
????ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﭼﺸﻢِ ﺧﯿﺴﺖ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻗﺒﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﯿﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﺩﻟﯿﻞِ ﮔُﻨﮓِ ﻋﺼﯿﺎﻧﻢ ﺷﺪﻩ ﺳﺖ
ﺷﻌﺮﻫﺎﯾﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺧﻠﻮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪ ﯼ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﻫﺎ ﺑﺎﺭﯾﺪﻩ ﺍﻡ
ﺭﺩِّ ﺍﺷﮏِ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﻏﺮﻕِ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺷﺪﻡ ﺍﺣﺴﺎس من ﺩﺭ ﺑﻨﺪ ﺗﻮﺳﺖ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻟﺘﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦ
ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺑﺎﺗﻮ ﻋﻼﻣﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻮﯼ ﺗﻘﻮﯾﻤﻢ ﺑﻤﺎﻥ ﻭُ ﻋﺎﺩﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ کن????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 29 / 8

و ساعت 9:36 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم روزت قشنگ


تمام مسیرِ
صبح تا آفتاب را باشڪوفه‌هاے دوستت دارم
پوشانده‌ام چشمانت‌ را ڪه‌‌ باز‌ ڪنی پرستوے سرڪَردان آغوشم
  به سویت ڪوچ می‌ڪند
               و
          میان خیال آغوش تو
            روزی آغاز می شود
چه بی‌صدا قلبم را
تسخیر ڪـردے
و من‌ چه بے بهانه میخواهمت قلبم‌‌‌ در هوایت نغمه‌ے ِ
؏شـق میخواند
و برایت دلبرے میڪـند
و دوستت دارم
را به زیبایے معنا خواستنت پراز الطاف و جریان دارد در رڪَهایم عزیزترینم با تو نبضِ زیستن
               لبریزِ شوق است واشتیاق
میراث نبودنت
جنون هر روزه‌ای‌ ست
که صبح تا شب
مرا سمت قاب عکست می‌کشاند
تا در آغوشت بکشم ببوسمت
روز بخیر بگویم
و از تصویرت
دوستت دارم تحویل بگیرم
وه که چه دوست دارمت
بیا
گذار کن
ببین
که شهر بی‌تو
منظری است
بی‌عبور
بی‌نگار
تیره در غبار انتظار
و دورتر از من هم که باشی
من بـه چشمانِ شهلایِ تـو
میاندیشم
از تماشای سرابِ چشمانِ فریبایت
خوشم می آید
انگارقصه ی لیلی ومجنون
درتومعنامیشود
توشریان حیاتِ
منی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 29 / 8

و ساعت 9:15 قبل از ظهر


حتما لایق تو نیستم که نیومدی با هم حرف بزنیم منو دوست نداشتی اگر نه جوابم رو میدادی من حس ات می کنم

خیال لبت را دیدم و دیدم ڪه ساغر راست مے گوید خیال تنت را دیدم و گفتم صنوبر راست مے گوید
خیال گل پیراهنت را هر ڪه بو ڪرده ست مے داند
هل و آویشن ونعناع و شبدر راست مے گوید
هواے خانه را گیسوے خیست مے ڪند خوشبو
گلاب و مشک وعودوعطروعنبرراست مے گوید
چه تندیس قشنگی‌ مے شود وقتے ڪه مے خندی
صدف،الماس مرواریدومرمر راست مے گوید
نیازے نیست انگشت ظریفت را به انگشتر
عقیق و یشم و یاقوت و در و زر راست مے گوید
میان غنچه هاے باغ صحبت برسر این است
ڪه باد از بوے آن زلف معطر راست می‌گوید
دل و دین بردے از مردم ولے از ترس رسوایی
مسلمان مے ڪند حاشا و ڪافر راست مے گوید
چه زیبا بود آزادے و من باور نمے ڪردم
قفس را دیدم و گفتم ڪبوتر راست مے گوید



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 8

و ساعت 6:18 بعد از ظهر


احسان جونم عصری رفتم حرم برای خودت و مامان مریم ات نماز و زیارت نامه خوندم کلی دعاتون کردم نیینم غمت

تو دور ترین نزدیکِ منی این یعنی تو دُردونه ای هستی که مهم نیست جاده ها چقد بین ما طولانی باشن بخشی از قلب من برای توعه همونطور که همیشه بوده تو همون آدمی هستی که انگار دنیای من بدون دیونه بازیاش خاکستریِ عمیق میشد همونی که اتفاقی اومد و دیگه دلم نخواست اتفاق باشه همونی که مهم نیست چقدر سخت یا چقدر طولانی ما بالاخره همو می‌بینیم حتی اگه ی روز از عمرمون باقی مونده باشه چون دنیا بغل های محکم زیادی به ما بدهکاره

عشق من می‌دانی جان دلم خیلی ها می‌گویند:عشق شهریار حسابی ناب بود؛

می‌گویند ای کاش کسی شبیه شهریار ما را می‌خواست...
ولی من ترجیح می‌دهم عشقمان شبیه شاملو باشد...
تو بخواهی،من هم بخواهم (:
شهریار یک عمر،تنها و یک تنه خواست؛
من این عشق را نمی‌خواهم
اما به تو قول می‌دهم
تو احمد باشی؛
بیدرنگ،یک عمر آیدا خواهم شد...
شاملو جایی به آیدا می گوید:
باید ماند و به تو ثابت کرد که با موی سفید هم زیبایی♡
اینو بدون....
تا آخرین روزی که زندم عاشقتم (: ????????•
.



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 8

و ساعت 6:13 بعد از ظهر


سلام احسان جونم روز مامان مریم عزیزت مبارک خیلی خیلی دوستش دارم و امیدوارم همیشه سالم و شاد باشند


دلتنگت که ميشوم
دلم میخواهد کف اتاق دراز بکشم
تلفنم را بردارم و بدون ترس شماره‌ نداشته ام را بگیرم
چشم‌هايم را ببندم و منتظر پاسخت باشم
همینکه پاسخ‌ دادی با بغض بگویم
با من حرف‌ بزن، دلتنگی امانم را بریده‌
بغض بی‌صدای من
حالِ‌ من بدون تو هیچ خوب نیست
تو بگو
حالِ‌ تو بدون من روبه‌راه است
نیاز دارم حتی خیالت را بغلت کنم
نیاز دارم باهات ساعت ها حرف بزنم
نیاز دارم چشماتو از نزدیک ببینم جوری که مژه هامون بخورن به هم
نیاز دارم دستاتو بگیرم
نیاز دارم بریم طبیعت بریم مسافرت نیاز دارم دستامو بکنم لای موهات،
نیاز دارم بخندی و نگاهت کنم
نیاز دارم نفست بکشم
نیازت دارم که بمونی
برای همیشه
مثل پیچک
حلقه ‌ڪُن اندام خود را برتَنم
تا ڪه آتش گیرد
از هُرم تنت پیراهنم
وَه، چه‌‌رقصی می‌شود
وقتی ‌تو باشی روبرو
دست ‌اگر دور ڪمر
دستی دگر بر گردنم
و یک فنجان دلتنگی
ننوشیده مستم باران بند نمی آید از چشم هایم شاخ و برگ درختی بیرون زده که دلتنگی ات را بهشان گره زدم
فصل که عوض شود
تهِ تمامِ فنجان هایت سایه ی مرا میبینی که گره خورده ام
به شاخه های بلند تنهایی ات بگو
چرا هوا از عطرِ کسی که از اینجا نگذشته
خالی نمی شود
شبها کودکِ احساست
در کوچه های دلم شیطنت می کنند تا پای عشق ات
به غزلهایم،کشیده شود لبهایت را به دلنوشته هایم بسپار
تا بوسه باران کنم
خیال بهشتِ آغوشت را
و تو نیستی
اما من دارمت همیشه
جایی خلوت ودنج لا به لای تمام نداشته هایم

تو در قلب منے

آنجا ڪہ هر ثانیہ صدایی

دوست داشتنت رااعتراف مے ڪند

آنقدر ڪہ تمام رگ هاےتنم مے دانند

من تو را زندگے مے ڪنم...

 ????نه شوقِ گفتگو با دیگران است

نه رویِ دیدن ِ آیینه دارم
غمی که هست را چون جان در آغوش
دلی که نیست را در سینه دارم????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 28 / 8

و ساعت 6:8 بعد از ظهر


سلام احسان جونم قربونت برم مواظب خودت باش آقای یراحی احوالشون خوبه

من از پاییز
تمام تو را خواستم
با غروب‌عاشقانه‌اے
به صرف نوشیدن قهوه‌ےچشمانت
ڪَرمیِ خیال آغوشت یڪ نفسِ عمیق
از هواے بودنت
        و شنیدن
        تا ابد ماندن از زبانت
امشب با عشقی جانانه
بے تاب ڪن قلبِ مرا
دستهایم را به عشق زنجیر و مرا
درخودت پیوند ابدے بزن
بگذار گیلاس گیلاس حضورت را
سربڪشم
و بر اندامِ صدفے ات
حلقه بزنم
تو خوش بو ترین شکلات داغ دنیا رو لای موهات داری و من مطمئنم که خدا موقع افریدن تو به فرشته هاش گفته که برای ساختن تو از خاک مزرعه های افتاب گردون براش بیارن درسته من بازی با کلماتو بلدم ولی هیچوقت نتونستم کلمه ایو پیدا کنم که درخور احساسم بهت باشه و نمی‌دونم چرا همیشه خراب کردم اما باور کن من برای تو سعی کردم که بهترین خودم باشم من نمی‌دونم تو چی هستی کی هستی که حتی وقتی چشمامو میبندم خواب تو رو میبینم فرقی نمیکنه چه رویایی باشه اگه من گیاه باشم تو ریشه‌هامی اگه به بچگیام برگردم معلم کلاس اولمی شکارچیا دنبالم کنن لونهِ‌ی منی میبینی چشم من جایی و نمیبینه مگه اینکه تو از قبل اونجا باشی محبوب من شما گرد امده‌ی تموم نقاطِ امن جهان کوچیک من هستی
خیلی وقت‌هاست که دلم می‌خواهد دوستت داشته باشم اما نیستی
بعد می‌روم پاییز را دوست می‌دارم.
در آن قدم می‌زنم با تو حرف می‌زنم
برگ‌های ریخته‌‌اش را لگد می‌کنم و فردا نگاهشان می‌کنم، می‌بینم که خشک‌تر شده‌اند و بهتر لگد می‌شوند و صدای قدم زدن و حرف با تو زدن بیشتر شنیده می‌شود خیلی وقت‌ها هست که زمستان را یخ می‌کنم
تابستان آب می‌شوم و بهار بهار را دق می‌کنم
خیلی وقت‌ها هست که دوستت دارم
دلم می‌خواهد با تو حرف بزنم
من تورو واسه زندگی نمیخوام
زندگی رو بخاطر تو میخوام دلبر



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 26 / 8

و ساعت 9:50 بعد از ظهر


باز هم عکس های دلبرت بذار یعنی من سکته بزنم تقصیر تو هست


می نویسم امشب
تمام تورا
واژه ها همدیگر را در آغوش کشیدند
از بی تابی من
ستاره ها می رقصند
آسمان جشن گرفته
مرا آرام نمی کند
این بزم
همه ی کهکشان فهمید چقدر آغوشت را کم دارم
تو هم امشب مرا در خوابت
تعبیر کن
شاید آرام بگیرم
خوب کن حالِ شبهایم را یک شب بخیر خشک و خالی از تو می تواند کاری با من کند
که احساس کنم امشب
خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم
هر شب
خيال ميكنم دارمَت كنارِ خودم برايت چاى ميريزم و
شروع ميكنم از روزمرگى هايم سخن گفتن
هر روز
چشم باز ميكنم
چاىِ يخ كرده ات را سر ميكشم
و با نداشتنت خيلى منطقى كنار مى آيم
اين زندگىِ منِ بعد از توست
من نگاهت ڪردم
همه چیز از یک دوستت دارم
بی صدا آغاز شد و من تو را نگاه به نگاه
هر روز چه عاشقانه فریاد می‌زنم
حتی با اینڪه صدایم را
ڪسی جُز چشمهایت نمی‌شنود
من برای ماندن آمده ام
برای داشتنت
از تمامِ جهان گذشته ام
مرا بخواه
مرا بخوان
و عاشقانه تکرار کن
که پای به زنجیرم و دل در بند
من به تو پناه آورده ام
به اُمیدِ تو زنده مانده ام
این یعنی عشق
یعنی که تو نیمه ی جانِ منی
نقشه جغرافیا را
قبول ندارم
هرجا که تورفته ای
دورترین نقطه ی دنیاست



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 26 / 8

و ساعت 10:59 قبل از ظهر


سلام احسان جونم. الهی من فدای عکسهای جدیدت بشم یعنی من مردم واست عشق منی دوستت دارم


شب‌هایی ڪہ ماه را
در آسمان می‌بینم
فڪر میڪنم تویی ڪہ پنهانڪی نڪَاهم میڪنی
میبینی ماه من
شب‌هاے
بی تو بودن چڪَونہ میڪَذردو
دلتنگےهاےشبانه‌ام
جور دیڪَریست وخیم تر و بدتر و دشوارتر
مثل قفسےست ڪہ
میلہ هایش
هر ثانیہ
نزدیڪ و نزدیڪ و
نزدیڪتر میشوند
امشب
لباسِ خاطراتمان را به تن میکنم
تا انتقامِ خوابهای
نیمه کاره ام را
از دامنِ شعرت بگیرم
آغوش باز کن
این جامه ی عشق
فقط برازنده ی قامتِ توست
؏ِـشق
اتفاقیست که
در یک نگاه می افتد و من
بی خبر افتادم
در عُمق چشمانت
که بی وصف شدنی ترین
جای دنیاست
دورِ دورم
تو بعد از کشف الکل شاعرانه ترین کشف بشری
من از سرودن تو
مست می شوم
بیا دوتایی همو تکمیل کنیم
مثل چایی و قند چیپس و پفک بالشت و پتو ماه و خورشید ابر و باد هوا و نفس اشک و لبخند و تموم ترکیبای بی نظیری که
بدون هم معنایی ندارن
بدون هم قشنگ نیستن
ولی با هم زیباترین های این دنیا هستن
اگر چه خواب نیاید به چشمِ کم سویم
ولی به خاطر تو، شب بخیر می گویم
من از هجومِ خیالِ تو باز بیدارم
بخواب راحت و خوش ای نگارِ مَه رویم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 26 / 8

و ساعت 10:57 قبل از ظهر


سلام احسان جونم شب ات خوش عزیزم


چشمانت را از دلتنگی به آغوش می کشم وتو روبروی من هستی
من با تو زندگی رو جور دیگه ای میبینم
یه جوره خیلی خاص یه جوری که همه چیز برام وقتی معنا
پیدا میکنه که ردی از تو رو داشته باشه
راز چشمانت چیست
که هم آشفته ام می کند و هم آسوده وقتی با نگاهی
از خود بیخودم می کنی
صدای تاخت اسبان مهربانی را
از دل چشمانت می شنوم
می تازند و می آیند
تا در امتداد نگاهت
سایبانی از آرامش بسازند
میخوام بهت بگم اگه تو نباشی هیچ چیزی قشنگ نیست
دنیای رنگیه من تبدیل میشه
به دنیایی سیاه سفید و برفکی
اگه قرار باشه تو نباشی دیگه خوردنِ
بستنی و شیرکاکائو بهم مزه نمیده
لبخندِ رو لبام میمیره و کسیَم جز تو
بلد نیست منو از ته دل بخندونه
من مثل یه معتادَم که تنها مخدری
که حالمو خوب میکنه تویی عشق
مواظب خودت باش خیابان‌های زیادی مانده که با هم قدم نزدیم
کافه‌های زیادی هست که قرارگاهمان نشده
و جاهای زیادی هست که نرفته‌ایم
مواظب خودت باش جانم
جهان بی تو جای خوبی برای ماندن نیست
دوستت دارم
به اندازه نامه های شاملو به ایدا
به اندازه حس خواب ۵دقیقه صبح
به اندازه حس تموم شدن امتحانات
به اندازه اون استرسی که وقتی نگاهت میکنم میگیرم
به اندازه  تک تک ضرباتی که قلبم میزنه
به اندازه بوی بارون و قشنگی رنگین کمون
به اندازه تموم آهنگهایی که برات فرستادم
به اندازه همه دوستت دارم های دنیا
به اندازه تموم حرفای قشنگی که وجود داره
به اندازه هرلحظه ای که بهت فکر کردم دوستت دارم خیلی دوستت دارم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 23 / 8

و ساعت 10:2 بعد از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیز دلم دوستت دارم بهترینم مواظب خودت باش امیدوارم همیشه حال دلت بهترین باشه


کمی از نیمه شب میگذرد خودم را به خواب میزنم چشم‌هایم را می بندم اما نه خواب به سراغم می‌آید
نه چشم‌هایم به دنبالت می‌رفت تنها خیال تو بود و
خیال تو بود و
خیال تو که تا صبح
در سیاهیِ پشت پلک‌هایم
مرا تبدیل به دلتنگ‌ترین
آدم امشب می‌کند
میخوام بشینی رو به روم دستامو بزارم زیر چونه ام و زل بزنم تو چشات توهم نگام کنی‌ غرق شم تو گوشه لبت وقتی لبخند میزنی‌ میخوام بشینی رو به روم غر بزنم و قهر کنم نگاهمو ازت بگیرم توهم با آرامش قشنگِ توی صدات بهم بگی نمیخوای نگام کنی نگام‌ نکنی ميميرما بعدم بغلم کنی و غرق شم تو آرامش آغوشت میخوام بشینی رو به روم باهات حرف بزنم و تموم اتفاق های روزمو برات تعریف کنم توهم با عشق به همشون گوش بدی و وسط حرف زدنم بپری تو حرفمُ ببوسیم منم غرق شم تو گرمای لبات دلبر میخوام بشینی رو به روم و گم شم‌ توی وجودت تو نگاهت تو آغوشت تو لبخندت تو چالهِ گوشه لبت تو جنگلِ مشکي موهات گم شم تویِ تـویی که برای منه
ولی تو خیلی قشنگی تو انقدر قشنگی که تونستی با وجودِ این فاصله‌ی لعنتی قلبمو زیر و رو کنی حالمو خوب کنی
دوباره خنده‌ها‌ی از تهِ دلو بکاری رو لبم
انقدری قشنگی که زشتی و رومخیِ این فاصله به چشمم نمیاد تو اصلا نمیتونی درک کنی که
چقد باعثِ خوشحالی های منی تو آرامشیو بهم دادی که
قبل از تو نداشتمش من مطمئنم که یه روزی بالاخره
این آرامشو تو بغلت حس میکنم بغلی که یه عمر تصورش حالمو خوب کرده و بهم آرامش داده و
‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ من قوی تر از آنی به نظر می رسیدم که نگرانم شوند و مغرور تر از آنی که مراقبم باشند و هیچکس نفهمید که چقدر دلم میخواست گاهی خودم را پشتِ اقتدار کسی پنهان کنم و ضعیف ترینِ کسی باشم و پناهنده ی ناگزیرِ آغوشی که کسی نگرانم باشد و دلی برای بیقراری ام بلرزد آدمی گاهی چه محتاج می شود به واژه ای حرفی نگاهی به صدای لرزانی که از انحنای حنجره و از هیاهوی قلب عاشقی با اضطراب بیرون بریزد و بگوید نگرانت بودم جانِ دلم خوبی آدمی چه بی اندازه محتاج می شود گاهی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 23 / 8

و ساعت 7:47 قبل از ظهر


سلام احسان جون خوبی عزیز دلم الهی من فدای استوری گذاشتنت بشم خوشحالم که فعال شدی استوری میذاری بوس

????????
صدایم ڪن یڪ‌بار فقط
مرا بخوان بہ آغوشت
بہ خداے عشق و دلدادڪَی
بہ
تمام ڪتاب‌هاے مقدس قسم
تا آغوشت پرواز میڪنم
می‌خواهم
نامِ تو را با ستاره‌ها با خون
درآمیزم می‌خواهم
در درونِ تو بمانم نه در کنار تو محو شوم در تو مثلِ قطره‌های خیس باران در شب
خورشیدی که تو را گرم می کند
بر من خواهد تابید
ماهی که به تو لبخند می زند
برای من از تو خواهد گفت
آسمانی که سقف تو ست
با من مهربان خواهد بود
زمین زیر پای تو
بستر من است
چقدر به هم نزدیکیم
محبوب من
آبان بیشتر برايت حرف میزنم
منتظرم از سردی هواصدایم بگیردتو دیگر صدایم رانشناسی
راحت بگویم چقدردلم برایت تنگ است
ديگر نمیخواهم آشنای تو باشم
غریبه هاهمیشه عزیزترند
????♥️????
خدا کنـــد که دوچشم تو مال من باشد
حرام جملـه ی عالــــم حلال من باشد
خدا کنـد که بیایی به خواب من هرشب
خدا کنــــد که لبت رزق سال من باشد
چه می شودکه شبی روی تخت درحجله
کجات دامنــــه ی حس و حـال من باشد
بیفتی از سرِ شب مثـل ماه روی تنم
پلنگ صخـره نشینت غـزال من باشد
گنـــــاه گرم تنت در شبـان بارانی
جواب مستحب هر سـوال من باشد
نه اینکه جسم من آتش گرفته بی علت
لب تو علت این اشتعـــــال من باشد
چگونه می شودت حال اگر همین حالا
تنت نصیب نگـــــاه زلال من باشـــد
نریز نـــــاز چو دستت به گردنــم افتد
خوشا شبی که دودستت مدال من باشد
نباشـــد این قدرم بخت چون یقین دارم
شب وصـــال شب ارتحـال من باشـد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 22 / 8

و ساعت 1:39 بعد از ظهر


احسان جونم مامان مریم خیلی دوست داره دامادیتو ببیند من رو دوست نداری لااقل با بهتر از من ازدواج کن


????قیصر امین پور????
خوبِ من حیف است حال خوبمان را بد کنیم راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق در هر حالتی خوب است خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با اگر یا شاید آن را بد کنیم
دل به دریا می‌زنم من دل به دریا می‌زنی تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن بیا راهی شویم پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
می‌توانی می‌توانم می‌شود نه شک نکن
باورم کن تا نباید را فقط باید کنیم
زندگی جاریست بسم الله از آغاز راه نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد
پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم
????
کسی نبود که فالِ قهوه‌ی مرا بگیرد
و نداند که تو محبوبِ منی
کسی نبود که در دستم کف‌ بینی کند
و حروفِ چهارگانه‌‌ی نامت را کشف نکند
هر چیزی را می‌‌توان تکذیب کرد
جز رایحه‌ی زنی که دوست می‌‌داریم
همه چیز را می‌توان پنهان داشت
جز گام‌‌هایِ زنی که در درونِ ما می‌پوید
نزار‌قبانی



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 21 / 8

و ساعت 12:55 قبل از ظهر


سلام احسان جونم خوبی عزیزم ای جانم رفتی عیادت مامان عمو پورنگ خدا حفظشون کندو خیر ببینی مهربونم


نگاهت
صدایِ قشنگی دارد
بدون کلامی
جویایِ حالت می شوم
بدون کلامی
دوستت دارم را می گویم بدون کلامی
آرامش و اطمینان را
به قلبت بر می گردانم
نگاهت صدایِ قشنگی دارند
دُرست مانندِ نگاهِ تو
و آغوشت آتشـڪَاهِ نفـس هاے من اسـت وقتی کـه در میانِ هر دم و بازدم ناقوسِ قلبم را به صدا در می آورد و وردِ ضربانم را در معبدی به قدمتِ لبهایت سرخ تر به بوسه‌ها پیوند می زند
ڪَاهے
سر بزن بہ حوالیِ رویاهایم
مثلا بیا و
یواشڪے تنهایی‌ام را ببوس
یا غافل‌ڪَیرانہ دلتنڪَی‌ام را در
آغوش بڪَیر بڪَذار ڪَرم شود خیالم
اگر ماه عطری داشت
قطعا بوی تو را می‌داد
اگر شب رنگی بود
حتما به سلیقه تو
لباس می‌پوشید
اگر چشمکِ ستاره ها
صدا داشت
شڪ ندارم تو جایشان
حرف می‌زدی
من ڪه به آسمان نرفته ام
نمی‌دانم
در تو امّا پرواز ڪرده ام
ماه و شب و ستاره
خودت هستی
هواے
تو ڪـردم
ڪـه در بی حوالیِ
دقیقه‌هاے اڪـنون در خودِ تنهایم پرسه می زنم ڪاش
سایه‌اے از
نڪَـاهِ دیروزهاے دورت
    از خیالِ به بُهت نشسته ام بڪَـذرد



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 21 / 8

و ساعت 12:53 قبل از ظهر



من صبح هایم را
در دو فنجان تقسیم ڪرده‌اَم
بدون قند می‌نوشم و
حتّی یادم می‌رود
ڪه شاید چیزی
در فنجان نریخته باشم
شاید فڪری مرا
با تو درگیر ڪرده
آنقدر درگیر ڪه
یادم رفته فنجانِ بی چای
ڪه دیگر سَر ڪِشیدن ندارد
دلم صبحانه ازدست تومیخواست
دلم چایی ز دربند تو میخواد
عسل ازشهد لبخند تومیخواست
بریز دمنوشی ازبرگ گل عشق
دلم خنده دلم قند تو  میخواست
بزن لبخند جانانم
ڪه جانم را به لب آوردِ لبهایت
عجب زیباست
لبخندی ڪه هردَم می‌شود
جاری به لبهایت
برایِ گفتن جان از لبت
جانا هزاران جان به لب آمد
نمیدانی چی حسّی دارد آن جانم
شنیدنها زِ لبهایت
????آمدم تا مرزهای بسته ى آغوش تو
تا لب دریای باران خورده ی خاموش تو
از شرابت بیشتر امشب برای من بریز
تا بگویم درد دارم می کشم در گوش تو
اختیارم دست رویاهاست تا می پرورم
بوسه های سرد را روی تن بیهوش تو
کودکی پای برهنه توی این تصویر ها
می دود دنبال آن چشمان بازیگوش تو
بغض کردم بازهم اما دلیلش را نپرس
تا که بگذارم سرم را بی صدا بر دوش تو????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 8

و ساعت 1:27 بعد از ظهر



شبها دلم
کمی آسمان میخواهد
تا به شماره ی تمام
ستاره ها صدایت کنم
و آرام آرام همه ی
دلتنگی هایم
را در دامن شب ببارم!
شبها به تو فکر میکنم
تو تمامِ بهشتِ منی
وقتی دلتنگ میشم
دیگه حرف نمیزنم
کاری به کسی نداری
تنهایی آرومم میکنه از جمع آدمایی که باهاشون
حرف مشترک ندارم فاصله میگیرم سکوت میکنم صبر میکنم چشمام رو میبندم فقط به تويی که دلتنگشم فکر میکنم به فاصله ای که هست به حرفایی که بهش نزدم به حال بدی که دارم الان که داشتم مینوشتم فهمیدم هر ثانیه دلتنگم
دوستت دارم
این عشق داستانش چیه
چجوریه که هرچی پیش بری عمیق تر و بیشتر میشه  هیچ جوره نمیشه گذاشتش کنار من تورو اینگونه دوست دارم دوست داشتن تو یکی از لذت بخش ترین کارهای دنیاست دوستت دارم و خواهم داشت همه‌ی وجود من عشق یعنی تو
عشق یعنی حس ناب من به تو
تویی که شدی هوایی ک استشمامش میکنم
تویی که وقتی هم خیال نگاهتو هم خیال عشقتو دارم تبدیل میشم ب خوشبخت ترین آدم دنیا خوشحالم از اینکه خیالت رو دارم از اینک جای همه چیز رو توی زندگیم پر کردی
خوشحالم از اینکه
بند بند وجودم به اسم توئه



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 8

و ساعت 1:26 بعد از ظهر



صبح
آغاز میشود
از رقص نجوای آرامت زیرِ گوشم
از نوازش داغِ دستانت
بر احساسِ خواب آلوده اَم
ازخیال بوسه
بوسه
بوسه ها
چه بیداری شیرینی ست
در خیال تو صبح‌شدن
و عطرِ
نارنج
بوی صبح
برای دوست داشتنت
آفتاب را در فنجان شعرم
نشانده ام
و امروزم پر شده از
عطرِ خوشِ آبان
کوچه های این شهر
چه میشود آخر
تو باشی و خندهایت
مرا خوشبختی ببرد
و ؏شـق  یعنے تو
تویے ڪـہ مرا در راہ دوست داشتنت
دیوانه‌ام ڪـردے و
بہ تاراج بردہ اے
این هوش و حواس را
بڪَـو چڪَونہ فدا نشوم
براے تویے ڪـه
هم درد‌‌ے و
هم درمان
و هیچ صبحی
به تکرار واژه های لبخند
به نگاه تو
حادثه نمی شود
تو را میان هزار واژه ی تنهایی
شعر می کنم
ردیف به ردیف
در تکرار موسیقیای دل
لبخند را
به ترانه ای موزون می نوازم
این شعر
تو را به عطر واژه های صبح
دچار می کند
تا لبخندي بزني
و من آرام بگيرم
ساز ِ دست هايم را کوک کرده ام
تو را مي شناسند
مگر مي شود
خاطره باشد و تو نباشي
کافي ست
نه با چشم
با دلت
من را بخوان



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 8

و ساعت 1:25 بعد از ظهر



یک شب به دیدنت مے آیم
یک شب ڪه ماه آن بالا نشسته
و دورش ستاره ها جمع شده
بودند و او لبخند مهتابے اش
را مے ریخت روے زمین باید دوباره چشمهایت را تماشا ڪنم
دست هایت را ببوسم
و ڪمے سرم را روے شانه ات بگذارم این دل لامذهب سر و سامان ڪه ندارد
دارد از فرط دلتنگے ات مے ترڪد
اما تو تا آن شب فرا برسد
گاهے
و فقط گاهے به من فڪر ڪن
برایت
دوباره بهشت موعود ساخته ام
با احساسات رقیق دخترانه ام
اے ڪاشف این مرز و بوم
لمس ڪن تار و پود مرا و خام من شو
درشهرهاے مرزے پیراهنم
جنگ تن به تن آغاز ڪن
بر باد بده سرزمین اعتمادم را
میخواهم پادشاه این اقلیم
تشنه تو باشے در این هواے شرجی
ڪه فقط بوسه ست و داغے آغوش
تو
بخواب تا نگاهت کنم
و برای هر نفس تو
بوسه‌ای بنشانم به طعم
هرچه تو بخواهی
بخواب عزيز من
امشب تمام حوصله ام را
جمع كرده ام به تكرار نام تو دل تنگم كه صدايت كنم
و تو بگويی
جان دلم
خودم را به خواب زدم
چشم‌هایم را بستم اما نه خواب به سراغم می‌آمد
نه چشم‌هایم به دنبالت می‌رفت تنها
خیال تو بود و
خیال تو بود و
خیال تو
که تا صبح
در سیاهیِ پشت پلک‌هایم
مرا تبدیل به دلتنگ‌ترین
آدم امشب می‌کند
تو می خندی????
جهانم می شود روشن
تو می خندی
جهانم می شود گلشن
تو چون خورشیدی می تابی
برایم صبحی و نابی
تو را می بینمت
از شوق سرمستم
تو را می بینمت
از عشق سرشارم
تو را
آری تو را
ای حضرت خورشید
می خواهم
تو را من دوستت دارم????



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 8

و ساعت 1:25 بعد از ظهر


باز هم عصر پاییز
و خیالی که در من میریزد حیاط خاطرم پر شده از خیال تو مرا توان جارو زدنت نیست
عشق
رنگ چشمان توست
ترانه ای روشن که
جاری ست
روی گندمزار موهایم
و دستانت شعری شورانگیز
روی بساط صبح
که سرریز می کند لبخند را
روی شانه هایم
و نسیم آهسته می نوازد
آرزوهایم را
میان بازوان تو
ای خیالت هم آغوش تمام
عاشقانه ها
بی هوا از راه برس شبیه باران های پاییزی شبیه قاصدک ها شبیه خبر های خوب سال هاست منِ سخت جان چشم به راهِ یک دل خوشی ساده ام
دلم فریاددلم بیـــداد دلم یک لحظه ی  آزاد دلم یک آدم همزاد می‌خواهد که حالم را نَرنجاند مرا همراه خود در بی‌کران ها برقصاند
دلم رفتݧ دلم رفتن دلم پرواز می‌خواهد
پیچکِ نازکِ تنهایی من
سخت گره خورده به احساس اهورایی عشق
و
تو
آن ناب ترین حسِ غزلواره ی احساس منی
تو
همان حادثه ی عشق همان جاذبه ی زیبایی
حرفِ ناگفته ی من را تو فقط میدانی
و
حضورِتو همه معجزه است 
تویی اعجازِ دلِ شیدایی
هرروز
اشتیاق ِ
چشم هایت در سرم بارید
خدا
میلِ تماشای ترا
در باورم بارید



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 20 / 8

و ساعت 1:14 بعد از ظهر


سلام احسان جونم تولدت مبارک عزیز جانم دوستت دارم قربونت برم با اون پست قشنگت جذاب و دوست داشتنی


چقـدر دوست دارم
خیال دستهایت را
ڪـه دستهای ڪوچڪم را
درآن جا بدهی
و نوازش کنی
تا بفهمم تو ڪنارم هستی
ومــن تڪیـه گاهی مطمئــن دارم
تو آمدی
زمان خشکید
در تب نگاهمان
بوی شب قشنگ آمد
دلم دچار شد
به شب عشق
و امشب
آغاز من هست
همین امشب را
در چشمانت زندگی می کنم
امشب مرا
عاشقانه دعوت کن
با بوسه ای تا تسخیر آغوشت
خیابان‌های پاییز را قدم می‌زنم
بی‌چتر
در باران
کافه به کافه قدم‌هایم می‌گویند تنهایم
اما خیابان‌ها به یادم می‌آورند
من کسی را
بسیار دوست دارم
گاهی بگذار سیر نگاهت کنم
گرچه سیر نمی شوم
گاهی از عشق بازی خسته ام کن
گرچه خسته نمی شوم
گاهی اجازه بده
دوستت داشته باشم
گرچه می دانم دوست داشتن 
برای تو کافی نیست
اما بگذار فعلا  دوستت داشته باشم
اعتراف مي كنم
كه از پس نخواستنت بر نمي آيم
مي خواهمت
چنان كه كودكي رويايش را
پرنده اي بال هايش را
و عاشقي معشوقش را سخت مي خواهمت
آبي آرامم
اي عشق
کوتاه می نویسم
یک
دو
سه ،
آهای ای عشق
تا پایان جهان
یک بار
اما همیشگی
دوستت دارم
سهم ِ من از تو عکسی ست که هر صبح دکمه ی پیراهنم را می بندد
موهایم را شانه می زند
به چشمانم صبح بخیر می گوید
و برای قلب ِبیمارم عشق دَم می کند
من زلمس نفست
قصد زیارت دارم
من به بوسیدن
لبهای توعادت دارم
عطر موهای تو
ارامش شبهای منو
اندر ان قصه به صد شیوه
حکایت دارم

????????

‍ تو همانی که به قصر دل من سلطانی
حاکم قلب منی خوب خودت می دانی
همه ی فکر و خیالم فقط اندیشه ی توست
تو همانی که در این خاطره ها پنهانی
در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
خط به خط راز مرا از نگهم می خوانی
قلبم از هر نفس تو ضربان می گیرد
همه شب در تپش جان و دلم مهمانی
شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
همه گویند که دیوانه و سرگردانی
دگر افزون شده از زخم زبان درد دلم
تو همانی که همه درد مرا درمانی
حکم کن ای شه احساس دل عاشق من
حاکم عشقی و این را به یقین می دانی
شب پاییز
و طعم چای و شکلات
گلدان شعمدانی
شعر
موسیقی
آواز عاشقان
نم نم باران
عطر پاک خاک
باد سبک بال
و جاده هایی که می‌پیچند به دور کوه
مجموعه چیزهایی هستند که مرا
یاد تو می اندازند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 15 / 8

و ساعت 10:11 قبل از ظهر


تولدت مبارک فرشته زندگیم دوستت دارم

چقـدر دوست دارم

دستهایت را

ڪـه دستهای ڪوچڪم را

درآن جامیـدهی

و نوازش میڪنی

تا بفهمم تو ڪنارم هستی

ومــن تڪیـه گاهی مطمئــن داره

تو آمدی 

زمان خشکید 

در تب نگاهمان

بوی شب قشنگ  آمد 

دلم دچار شد

به شب عشق

و امشب  

آغاز من هست

همین امشب  را

در چشمانت زندگی می کنم

امشب مرا 

عاشقانه دعوت کن 

با بوسه ای تا تسخیر آغوشت

خیابان‌های پاییز را، قدم می‌زنم 

بی‌چتر 

در باران 

کافه به کافه قدم‌هایم می‌گویند تنهایم

اما خیابان‌ها به یادم می‌آورند 

من کسی را 

بسیار دوست دارم

گاهی بگذار سیر نگاهت کنم

گرچه سیر نمی شوم

گاهی از عشق بازی خسته ام کن

گرچه خسته نمی شوم

گاهی اجازه بده 

دوستت داشته باشم

گرچه می دانم دوست داشتن 

برای تو کافی نیست

اما بگذار فعلا  دوستت داشته باشم

اعتراف مي كنم 

كه از پس نخواستنت بر نمي آيم 

مي خواهمت 

چنان كه كودكي رويايش را

پرنده اي بال هايش را 

و عاشقي معشوقش را سخت مي خواهمت

 آبي آرامم 

اي عشق



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:53 بعد از ظهر


تولدت مبارک ای کاش مشهد بودی و میامدی با هم حرف میزدیم اصلا می گفتی دوستت ندارم منم قبول میکردم

????♥️????♥️????

آبان جان تو هم با برگهایت هی تبانی کن
هر سال ، ما را لای تقویمت روانی کن
*♥️*
هی خشک کردی خشک کردی خشک کردی هی
آبان جان بجای خشک کردن ، باغبانی کن
*♥️*
ما از تو بودیم از تو خوردیم از تو هم...باشد
خالی بکن خود را! کمی هم بد دهانی کن!
*♥️*
از رنگ شاد در تنت پیداست نو پایی
باشد! تو هم با ما عزیزم ، هی جوانی کن
*♥️*
من هم، زبانی زرد دارم زرد می مانم
یک بیت با من باش ، با من هم زبانی کن
*♥️*
یک عمر دردی در دلم در هم زدی اینبار
آبان جان بجای درد دادن میزبانی کن
*♥️*
هر سال ما را زیر پای برگ ول کردی
آبان جان بیا با ما کمی هم مهربانی کن

‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎



:: برچسب‌ها: شعر ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:52 بعد از ظهر


تولدت مبارک صدف زندگیم دوستت دارم

شب  پاییز

و طعم چای و شکلات

گلدان شعمدانی

شعر

موسیقی

آواز عاشقان

نم نم باران 

عطر پاک خاک

باد سبک بال

و جاده هایی که می‌پیچند به دور کوه

مجموعه چیزهایی هستند که مرا

یاد تو می اندازند



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:50 بعد از ظهر


احسان جونم عزیز دلم تولدت مبارک ۱۰۰۰ ساله شوی جان جانانم

‍ "تو همانی که به قصر دل من سلطانی"
حاکم قلب منی ، خوب خودت می دانی

همه ی فکر و خیالم ، فقط اندیشه ی توست
تو همانی که در این خاطره ها پنهانی

در دلم عشق کسی نیست به جز عشق رخت
خط به خط راز مرا از نگهم می خوانی

قلبم از هر نفس تو ضربان می گیرد
همه شب در تپش جان و دلم مهمانی

شدم انگشت نمای همه ی مردم شهر
همه گویند که دیوانه و سرگردانی ...

دگر افزون شده از زخم زبان ، درد دلم
تو همانی که همه درد مرا درمانی

حکم کن ای شه احساس دل عاشق من
حاکم عشقی و این را به یقین می دانی!



:: برچسب‌ها: شعر,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:49 بعد از ظهر


تولدت مبارک یک دلبر تو دل برو تو هستی که تونستی من رو ۱۴ سال پابند خودت کنی خیلی خوشحالم

????♥️????♥️????
چشم زیبای تو آهوی فراوان دارد…
هر که عاشق بشود رو به بیابان دارد…
*♥️*
رقص گاهی به غزل های تو در می ماند…
بلخ تا قونیه صد شاعر پنهان دارد…
*♥️*
هر که با چشم تو درگیر شود می داند…
ماه با چشم تو،عمریست که جریان دارد…
*♥️*
حاضرم جای تو هر روز به دارم بکشند…
عشق صد پنجره انگار به عرفان دارد…
*♥️*
ترسم از گرگ بیابان تنت نیست،ولی
شیر چشمت،هوس خوردن انسان دارد…
*♥️*
سینه ام خانه ی عشق است " بفرما داخل"
عشق گاهی نظری خوب,به مهمان دارد…
*♥️*
بس که شیرین و غزلخوان و شرابیست لبت…
آسمان شوق به باریدن باران دارد…
*♥️*
هر که با عشق در افتد به فنا محکوم است…
هرکه در عشق بیافتد به تو ایمان دارد…

 

????



:: برچسب‌ها: شعر,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:44 بعد از ظهر


تولدت مبارک صدف زندگیم احسان جونم دوستت دارم قربون عکس جدیدت غش کردم

هر زمان می خندی، احساس سعادت می کنم
عاشق   غیری،   من  اعلام   رضایت   می کنم

روزها در فکر تو شبها به یادت دل خوشم
پشت میزم،  در سر کارم، هوایت می کنم

در میان جمع و  در خلوت   ندارد فرق هیچ
آن قدر دل بسته ام، پیوسته یادت می کنم

تا دلت میگیرد و حس می کنم ساکت شدی
از    تمام    مردم    دنیا    شکایت   می کنم

با غمت غمگینم و وقتی تو شادی غرق شوق
عشق من! هرطور باشد رو به راهت می کنم!

ذکر  تسبیحم  خدایا  خوش نگه دارش  مدام
نیستی، من زیر لب بی خود صدایت می کنم

هی انرژی های مثبت را به وردی دور خود
جمع و با فوتی به سوی تو هدایت می کنم

هرکسی دارد نگاهی، سویم عاقل در سفیه
اعتبارم   را   فدای   یک   نگاهت  می کنم

اشک  می بارد ز دردم  باز  می خندم به تو
بد به این دیوانه بازی دارم عادت می کنم



:: برچسب‌ها: دلنوشته غم فراق ,

نوشته شده توسط الناز پوراسماعیلی در 14 / 8

و ساعت 11:42 بعد از ظهر



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by cheshmanabi ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




................................................ النازپوراسماعیلی ............................................. به صفحه اینستاگرام نقاشی ایرانی من بپیوندید: INSTAGRAM_IRANIAN1PAINTING ............................................. به صفحه اینستاگرام آشپزی من بپیوندید ... lnstagram- cheshmanabi ............................................... https://instagram.com/shayda_wear?igshid=10z6vflya9ey6 مزون مانتوی اینجانب دراینستاگرام عضو شوید ممنون




الناز پوراسماعیلی
















حافظ , دلنوشته غم فراق , دلنوشته لحظه قرار عاشقی , دلنوشته فراق , سهراب سپهری , مولانا , شعر , سخنان بزرگان , دلنوشته چشمان بی فروغ , آشپزی 2 الناز , جک , آشپزی الناز , دلنوشته غم فراق , مینیاتور , صنایع دستی ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 2628
بازدید ماه : 6155
بازدید کل : 776647
تعداد مطالب : 24293
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


ستاره امید

<-PostTitle->

<-PostContent->

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ]
[ ]
................................. ???????????????? ...........................

دانلود آهنگ
.............................

دانلود آهنگ
.................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
....................................

دانلود آهنگ
........................................

دانلود آهنگ
...........................................

دانلود آهنگ
.........................................

دانلود آهنگ
...........................................