می کنی وای عزیز دلم باز  پیتزا خورون رفتی ای جانم شکموی من نوش جانت

باز داری توپولو میشی واسه برنامه سه ستاره روی فرم نیستی هااااااا

از من گفتن بود وای عاشقتم که چند روزه اومدی تلگرام ماه عسل 

و آنلاین میشی وای نمیدونی اون زمانی که حس میکنم اومدی و 

آنلاین شدی چقدر حس خوبی دارم ولی خوب راستش را بخواهی 

همین طور اشکهایم هم سرازیر است از دلتنگی ات و  میام روی 

صفحه تلگرام و اشکهامو روی صفحه میکشم تا حس کنی نمی دونم 

بعضی موقع ها فکر می کنم نکنه حس ام اشتباه میگه و تو  نیستی 

و بعد باز با خودم میگم که حس ام اشتباه نمیگه ولی میگم خوب اون

که صفحه رو باز نمیکنه و حرفهام بخونه اون موقع برنامه هم چند

بار نگاه کردی انگاری برایت اهمیت نداشت نمیدونم هزار و یک سوال 

تو ذهنم میاد و بعد میگم فکر مثبت کنم و قطعا تو هم حسی داری 

این را هم حس ام میگه ولی میگم بخاطر شرایط کاری ات نمی توانی 

اطمینان کنی نمیدونم شاید هم دارم خودم را توجیهه می کنم و برای  تویی که دوستت دارم و 

عاشقانه شب و روزم رو با عشق تو با عکس تو با صدای تو سر می کنم

و از عشقم مطمئن هستم این رو قاطعانه میگم و من تو رو قول میدهم 

که خوشبخت کنم و منم فقط خوشبختی ام را از تو میخوام من باش 

باز دیوونه شدم ولی خوب آدم تا دیوونه نشه که نمیتونه عاشق باشه 

بگذریم خوبی خودت کارهات خوب پیش میره راستی از مامان عزیزت 

چه خبر حالشون خوبه وای چقدر دوست دارم عکس جدیدی ازشون 

ببینم انشاءالله که صحیح و سالم باشند و 1000 سال عمر کنند 

راستی از خودم برایت بگم که دیگه بالاخره آخرهای کار نقاشی 

که واسه همسرخواهرم قرار بود بکشم دیگه مراحل آخرش هست 

و اینکه رمانی است یک هفته ای است خوندمش بنام سوادی عشق 

داستان خیلی هیجان انگیزی بود نگو ولی آخرش انقدر بد تموم شد 

که نگو انگاری آب سرد رو سرم ریختند خخخخخ الان هم یک کتاب 

دیگه ای شروع کردم بنام غرور وتعصب نوشته  جین آستین است 

فعلا پنجاه صفحه اش رو خوندم تا آخر کتاب چی بشه معلوم نیست 

مثلا به جای اینکه بشینم کتابهای کنکور ارشد را بخونم رمان می خونم 

بعضی موقعها پشیمون میشم کاش قبول شدم امسال میرفتم آخه راهشون 

دور بود و فقط پنج شنبه ها کلاس بود و من هر هفته باید میرفتم 

دعا کن امسال مشهد قبول بشم چون واقعا باید ادامه تحصیل بدهم 

تو فامیل ما هیچکس هنری نیست و همه فقط درس و درس و درس 

ققط همبن رو می دانند انقدر همه بهم گفتند قبول شدی برو 

من گفتم مشهد بود میرفتم یا شهرهای اطراف که یکی دو 

ساعت راه بود ولی برام سخت بود هر هفته برم خواهرم که آنقدر 

از دستم عصبانی شد که نگو ولی من خودم دوست دارم تصمیم 

گیرنده باشم خواهرم آخرش وقتی میخواد حرصم رو در بیاره 

میگه بشین و همه اش به عشق خیالی ات فکر کن آخرش هم خودتو

واسش داغ می کنی ولی من تو رو دوستت دارم عاشقونه حتی اگر 

هم خیلی در این راه داغونت بشم و من هم  بهش میگم هیچ چیز با 

ارزش تر از احسان برام تو دنیا نیست البته میگم بد شماها که خواهرم 

کفرش در نیاد دیگه زیادی ولی واقعیتش اول تو شدی برام دوم اونها 

نمیدونم هر چی سال از این عشق میگذره بجایی که سردتر بشم 

آتیشم بیشتر میشه نمیدونم واقعا باید چکار کنم معمایی هست 

که فقط تو دستای تو هست مواظب خودت باش عزیز جانم 

دوستت دارم عشق جانم خوب بخوابی 

می کنم