الهی من فدای تو بشم وقتی امشب دیدمت نمی دونی چه حالی داشتم تمام تنم 

گر گرفته بود و توی چشمام حلقه اشک میامد چرا اینطوری بودند بادیگاردها چقدر 

بد برخورد می کردند با مردم الهی من فدای مهربونیت بشم که تا می توانستی عکس 

می گرفتی حال عاشقم امشب خیلی آروم است چون بعد 8 سال انتظارت امشب دیدمت 

همون طور شخصیتی که تصورت می کردم همون طور بودی با همون مهربونی و تواضع ات 

با همون نگاه گرم ات با همون چشمهای قشنگ ات با همون صدای قشنگ ات آنقدر همه شلوغ 

می کردند و همهمه بود که نگو خیلی سعی کردم خودم را برسانم تا بتونم باهات عکس بگیرم 

و صحبت بکنم چون دختر زرنگی نیستم چقدر سریع خودشون را می انداختند وسط منم خیلی 

حسودی می کردم که آنقدر اطرافت بودند فقط ساعت 5/30 موقعی که بلیط گرفته بودم خدا رو شکر 

دیدم که واسه سکانس قبلی داشتند می بردنت این بادیگارد ها طوری می بردند که انگار شبیهه خلاف

کارها هستی ولی خوب اگر هم اونها نباشند که زیر دست و پای مردم له می شوی همه می خواهند 

عکس و امضا بگیرند واقعا خیلی امشب خسته شدی انقدر غصه ات را اونجا خوردم که نگو فقط عرق 

می ریختی خوب تو اون سالن گرم پالتو و شال گردن واسه چی پوشیدی عزیز دلم 

ساعت 5/30 من در سالن بودم شماره ردیف 5 بود ولی من دیدم ردیف 8 خالی است

اومد جلوتر تا تو را بببینم موقعی که اومدی در سالن فیلم بدون تاریخ بدون امضا چقدر 

با مزه و جدی بودی اقای جلیلوند چقدر شیک و خوش پوش بودند و چقدر موقع اسم موسی 

بغض کردند چقدر آدم با احساسی هستند اخی خدا حفظشان کند فیلم خیلی با مضمون و خیلی 

تلخ بود واقعا حقیقت جامعه بود ولی چند بار وسط فیلم اشک هام سرازیر شد واقعا بهت 

تبریک میگم فیلم ات موفق شده راستی موقعی که بعد از سخنرانی داشتی میرفتی 

توانستم جلوی در خروجی بایستم تا بتوانم سوغاتی که برایت خریدم بدهم دستت 

گفتم بهت آقای علیخانی این را بگیرید گفتی این چیه گفتم برای شماست گفتی چقدر 

سنگین است امان از دست تو تنبل خانی واقعا لحظه ای که به دستت دادم دستهایت 

در مشت ات قفل شد اصلا یک روزی فکر نمی کردم ببینمت واست زرشک و زعفران و هل و دو بسته نبات 

و دو بسته ابنبات  گذاشتم واسه مامان مریم ات ببری و یک تسبیح که چشم نظر است گذاشتم که از چشم بد دور باشی و اینکه باز هم برای بار سوم برایت نامه فرستادم امیدوارم 

این دفعه که مشهد هستی هماهنگ کنی تا من با تو بتوانم صحبت کنم و به آقای 

سعیدی هم گفتم نمی دانم چکار کند 

ای جان دلم فردا میخوام برایت باقلوا درست کنم امیدوارم بتوانم بدستت مثل امشب 

برسانم می دونم شیرینی خیلی دوست داری راستی حرم امام رضا رفتی واسه 

هر کسی که گره ای در کار عشق اش است باز بشود و همه به عشق واقعی برسند

الهی خدارو شکر که دیدمت امشب بعد از سالن بیرون اومدیم رفتیم با خواهرم کافی شاپ

بستنی خوردیم و غذای لبنانی جایت خالی باز برگشتم دیدن دارند باهات عکس می گیرند 

که سریع بردنت خیلی ناراحت شدم کلی واسه خواهرم گریه کردم خواهرم گفت توکل 

کن به خدا و ازش بخواه من مطمئن هستم بهترین رقم می خورد منم امیدم به توست 

واقعا گره کور این عشق باز بشود الهی