سالهاست دست و پا چلفتی شده ام حواسم پرت توست
با خودکار بدون جوهر شعر می نویسم و در قفسه ی کتابهایم یک جفت
کبوتر آب و واژه می خورند باران که می بارد با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان پرواز می کنم و جای کرایه به راننده تاکسی آدرس محله ای در
اردیبهشت را می دهم خلاصه سالهاست هر کاری می کنم می گویند عاشقی ؟
:: برچسبها:
دلنوشته لحظه قرار عاشقی,
|