باور کردم
که پِلکهای تو
کتاب صبح را گشود.
از آفتابی که نیامده بود
از اشک که باید دوباره ریخت
دهانات برای من خندههای گرمتر داشت.
و خروسان پیش از صدای خود دوباره به خواب شدند
از این که پذیرفتند روزها دیگر با ماست
و اینکه تا روز مرگ بخشوده شدهند
تا پایانی که ما نیز با آن خواهیم بود.
#سلام_صبح بخیر عشق جانم ❤️☘
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,